سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محض تنوع

محض عشق و حال جودی!؟

فرض کن خیابون خواجه عبداله رو بخاطر آب فاضلاب یه طرفه کرده باشن، دست به آسفالتشم نزده باشن بعد دو سه روز، که حداقل بگی دارن کارمیکنن! و شهید عراقی از اواسطش قفل باشه تا خود اتوبان رسالت، سر تقاطع شهید عراقی خواجه عبداله، بیخیال رفتن با این ماشین تا سیدخندان بشی و بپری پایین که شاید اگه پیاده خودتو به اتوبان رسالت برسونی، یه ماشینی چیزی گیرت بیاد بری زیرپل که ماشینای پیچ شمرونو بشینی و مسیر به این طولانی رو یه ربعه بری و برسی به اراذل اوباش دانشکده اقتصاد و حسابداری دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب، که نفسشونو بگیری و نذاری تقلب کنن!

ازبس شلوغ باشه، هیچ ماشینی گیرت نیاد، پیاده هم عمرا بتونی از اینجا تا زیرپل خودتو برسونی! اتوبوس تجریش بیاد، به راننده اش بگی من زیرپل میخوام پیاده شم، ایستگاه نداره، میتونم بیام باهاتون، زیرپل پیاده شم؟ با غرغرش که میگه: «اگه بیفتی یا خدای نکرده بلایی سرت بیاد، اولین نفر خودت خرمو میگیری» با زبون بی زبونی بهت بگه بپر بالا، ولی فرز باش! چه حالی میده بری بالا، دومین لنگه‌ی درجلو که مردا هم وای نمیسن وایسی، زیرپل، سرپیچ بگی همینجا! برات نگهداره، بگه: «بذار کامل وایسم بعد پیاده شو» وایساده واینساده بپری پایین و به زور تعادل خودتو حفظ کنی و به راننده و همه مسافرای اتوبوس لبخند تحویل بدی و یادت بره یه ربع دیر میرسی به اراذل اوباشِ به اصطلاح دانشجوی دانشکده اقتصاد...



پ.ن: من خودم خدای تقلب بودم و هستم، ولی وقتی موقعیتش باشه، اونم برای تفنن و سرگرمی و مزه امتحان که بی تقلب حال نمیده! نهایتش برای یکی دونمره، شایدم 25صدم! ولی نه برای کل نمره قبولی، اونم با این روش های کثیفی که اینا دارن و پروبازی ها و لات‌بازی هایی که درمیارن، اونم واسه چه امتحانایی؟! امتحانی که کاملا کپی برابر اصل جزوشونه، استادشون سر جلسه جوابارو کامل بهشون میگه و به هزار بهانه بهشون نمره میده، باز یکی سرجلسه امتحان ریاضی که همش مشتق و حد و مثلثات دبیرستانه، بگه: ببخشید میشه تو ماشین حساب بزنم 9، 7تا چندتا میشه؟ یادم رفته!!!


محض کار جدید جودی

نیستم، چون مشغول یه کار جدید و البته موقت شده بودم... از شنبه هم کار جدید و دائمی! دوست داشتم بازم استراحت کنم، همه عالم و آدم هم گیر میدن واسه ما وقت بذار، ولی مهم نیستن، خودم مهمم، بعد سال‌ها دارم با رفیق فابریکم همکار میشم، همیشه آرزوی جفتمون بود، داتشگاه یا کار باهم باشیم، نشد، نشد، نشد، حالا شده... برام همین انگیزه کافیه تا محیط مزخرف یه کار دولتی رو تحمل کنم، همیشه آرزوم بوده واسه خودم کار کنم، مطمئن هم یه روز هم واسه خودم کار میکنم، اما کی؟ نمیدونم!

شرایط زندگی آدما باهم فرق میکنه، حال میکنم به همه قول میدم و بعدهم بخاطر شرایطم میذارمشون سرکار... حتما تو دلتون میگید چه بدجنس! ولی آدم باید خودش عاقل باشه، از یه شاغل یه انتظار داشته باشه، از یه متاهل یه انتظار، از یه دانشجو یه انتظار، از یه بیکار علاف هم یه انتظار! من همیشه خواستم فعال باشم، از آدرس وبلاگم هم مشخصه بیش فعالم و انرژیم تمومی نداره، پس هرکسی نمیتونه کنارم بمونه، زیاد بودند آدمایی که اولش درکنارم حال دنیارو کردن، ولی بعدش دووم نیوردن و بریدند، برام هم اهمیتی نداره، چون عادت کردم به این سیر، دوست جدید، یه دوره، بعدهم خداحافظ! کم بودن مث رفیق فابریکی که (دارم بخاطرش کار دولتی رو تحمل میکنم) 15ساله باهمیم و دوستیمون روزبروز محکم تر شده... همیشه هم کیفیت مهمه نه کمیت :)

نوشته قبلیم... هنوز درگیرشم، تو روحش!