سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محض تنوع

محض دروغ جودی!؟

فکرکنم پارسال بعد عید بود که دروغ برام خیلی زشت شد! زشت بود، ولی اگه به مصلحت خودم! یه جا دروغ میگفتم عذاب وجدان نمیگرفتم، ولی بعد از شنیدن یه سری حرف از یه آدم دروغ برام خیلی زشت شد، تصمیم گرفتم سَرمم بره دروغ نگم، اوایل خوب بود، حتی رفتم به کسی که دوسم داشت و بهش خیانت کرده بودم، راستِ حسینیِ قضیه رو گفتم، بنده خدا گرخید!!! دروغم و بعد راستگوییم باعث شد درگیر شه، بشینه واسه خودش فکرکنه و توهم بزنه که حق داره وارد حریم خصوصیم شه و راست همه چیو دربیاره و منو به سُلابه بکشه! من حالشو گرفتم، ولی از دروغم و بعدش راستگوییم پشیمون شدم، حالا دیگه دوز راستگوییم و تاثیر حرفای طرف هم رفته بود و دروغ گفتنم یکم راحتتر شده، ولی عذاب وجدان میگیریم هنوز...

امروز از اون روزایی بود که مجبور شدم دروغ بگم...بخاطر پیچوندن یه آدم!

وقتی بهش دروغ گفتم و عذاب وجدانمو با هزارتا توجیه خوابوندم و یه نفس راحت کشیدم که خلاص شدم، اصل ماجرا شروع شد. وقتی حس کرد که دیگه دستش بهم نمیرسه، چیزایی گفت که شدیدا به این جمله معتقدم کرد: «خیلی وقت‌ها مهم‌ترین حرف میان دونفر همانی است که هرگز به‌هم نمی‌گویند.»

از شکوندن یه آدم، بغضش، شنیدن صدای گریه‌اش واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم، شدت این تاثیر بیشتر میشه وقتی این آدم مرد باشه، برات اسطوره باشه، فوق تصور مغرور باشه، تو بدترین موقعیت از نظر کاری، مالی، خانوادگی و... باشه و توام همه اینارو بدونی، شاید حتی دوسش داشته باشی (ولی همیشه احساستو کُشتی و اجازه ظهور بهش ندادی) و الان هم که فهمیده دیگه یار همیشگیشو نداره، داره به خودش و تز رفتاریش فحش میده که چرا دست و پای زنی که دوست داشته رو باز گذاشته که حالا از دستش بره؟ دلم براش سوخت! جالب‌ترین جمله‌اش این بود : مردا هیچوقت فکرنمیکنن زناشون برن، برای همین خیالشون راحته، ولی وقتی رفتن زنو میبینن تازه باورشون میشه و خشکشون میزنه، زن‌ها هم نمیخوان برن، لج میکنن میرن... دم آخری فیلسوفی شده بود واسه خودش و البته خواستنی‌تر از همیشه...

برای اون که امروز بیشتر از تمام عمر آشناییمون «دوستت دارم» بهم گفت:

چقدر زود دیر میشه! :(

 

پ.ن : از بین آلبومایی که این چند وقت اومده بیرون، مازیار فلاحی رو دوست داشتم و بیشتر گوشیدم و الانم در حال گوشیدنشم بادوز عاشقانگی زیادش! ;) رضا صادقی(بزرگ) و بابک جهانبخش هم خوب بودن :)


محض رنگ کردن اتاق جودی!!!؟

نقاشی داشتیم، چه نقاشی! چه خوشمل شد اتاق من و چه خوشمل شد دیوار پشت تی‌وی!!! (چون نظر من بوده). بقیه جاها که اصلا خوشگل نشده ;)

بخاطر همین نبودم، تغییراتی خواهیم داشت احتمالا، شاید بابالنگ دراز حذف بشه از وبلاگ به علت تاخیرهای زیادی که تو نوشتن داره و به علت اینکه دختر مثل دسته گلشو از خودش رنجونده! شاید بابای جدید پیدا کردم، شاید بی بابا ادامه دادم، ولی ادامه میدم، فقط موندم چیکارش کنم؟ تریپ عشقی که اصلا حال نمیکنم، تریپ خاطرات روزانه یکم خزه، تریپ نامه نگاری هم که فعلا تعطیله! پس چه کنیم؟ همینجوری عشقی ادامه میدیم تا ببینیم چی پیش میاد؟!;)

مخلص همه دوستان و بروبچز...