سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محض تنوع

محض بالا اوردن جودی توسط مامانش

با اون دامن چین چینیش میومد از پله ها پائین...دندونای جلوش فقط 2 تا بود...از صدای تق تق کفش پاشنه بلندش که زوری سرپا نگهش میداشت لذت می برد...اون موقع که قدم به قدم از پله ها پائین میومد از آینده هیچ خبری نداشت...دغدغه نداشت...فقط یه بچه ی سه ساله بود که کیک تولد رو می دید...

اما اون بزرگ شد...قد کشید...تا شد 27 سالش... هر سال یخورده به ناراحتیاش اضافه می شد ، اما بهوونه ای پیدا می کرد واسه خوشحالی...

الآن که اونو با اون شال سبز رنگش میبینم بهش افتخار می کنم...

به دخترم که به دنیا نمیدمش...شاید هیچ وقت بابالنگی رو درک نکنه...اما بابا همیشه به یادشه...امکان نداره یادش بره چجوری شد جودی.

جودیه بابا...تولدت مبارک...


محض معمولی بودنمون

اصولا یه فرقایی هست بین ما ، شما سرتونو که از خواب بلند می کنید به فکر یه روز معمولیه دیگه اید ، در رو واسه یه روز معمولی دیگه باز می کنید ، خودتونو آماده میکند واسه یه روز لعنتی ، پر از اتفاقای معمولی!...

شما با حرفای معمولی تر از خودتون دنبال اثبات خودتونید....ظبط رو پلی کنید...وقتشه معین و ابی بازم براتون معمولی بخونن

مهم نیست شما حداکثرید مهم اینه یه مشت آدم معمولی چِپیدیت تو هم...

به فردا هم فکر نکنید...فردا هم برای شما یه روز معمولی دیگه ست !!

 

 

تفکرات مثل پی جی آرِ پرویز پرستویی تو لیلی با من است پهن شد رو برگه...از رو بگه هم پاچید تو وبلاگ ، باور کنید زندگیامون خیلی معمولیه...تولد ، درس ، دانشگاه ، کار خوب ، زن ( شوهر ) ، بعدم یه بچه پس میندازیم و میگیم به به چه زندگیه خوبی...خدایا شکرت بابت این زندگی رویایی که همیشه آرزو داشتم !! ( تو یی که داری به من اعتراض می کنی و میگی من همین زندگی رو دوست دارم...مطمئن باش ته دلت حالت ازین زندگی بهم میخوره ! ) اما هممون مجبوریم به زندگی عادیمون ادامه بدیم...به حقوق ماهی 800 هزارتومنمون قانع باشیم...چون نادونیم !

ترم چهارم کاردانی که بودم ، استادِ علم و موادمون همیشه مارو بابت هنرستانی بودنمون سرزنش میکرد...می گفت : شما به چه امیدی دارید ادامه تحصیل میدید؟ فکر میکنید وقتی برید واسه مهندسی همه درسا به همین سادگیه؟ همه چی اینقدر قشنگه؟ من مطمئنم از شما 40 نفری که تو این کلاسید دو سه نَفَرِتونم نتونید کامل درسا رو به پایان برسونید...خودتونو الاف کاری که نمیتونید نکنید !!!  بعدآ که رفتیم تو فاز مهندسی گرفتن...به طور اتفاقی تو یکی از کلاسا بچه های هنرستان رو دیدم...دو زار قیافه ش عوض نشده بود...هنوز همون مو فرفریه لاغری بود که بود ! صحبت کشید به بچه های هنرستان...

من : از فربد چه خبر؟

مو فرفری : فربد؟ هیچی بابا اون چ...ل که رفت سمنان سه ترم پشت هم مشروط شد با لگد انداختنش بیرون!! :O

من : نه بابا؟!!! عجب الاغیه هااااا...حمید چی؟ اون تا کاردانی با من بود الآن شمارشو ندارم...اون چیکار کرد؟

مو فرفری : حمیــــــــــــــــــــــــــــد؟ :)))))))) رفت تاکستان دو ترم خوند گفت نمیکشم...ول کرد درسو :O

من : بابا .. شعر نگو تو که همه رو میگی ول کردن...اسکلمون کردی؟!! از حسین زاده چه خبر؟

مو فرفری: ببین مصطفی آدم موفقمون فقط همون حسین زاده بود!!! تو فَشَم رستوران زده هیولااااااااااا ...الآن کمترین ماشینش کَمِریه...نونش تو روغن در حد لامبرگینی :O البته اون بچه پولدار بود...باباش ساپورتش کرد رسید به اینجا و گرنه با دست خالی که کاری نمیشه کرد تو این خراب شده..

من : آره بابا خودم میدونم مایه دار بودن...اما بازم دمش گرم

در حالی که جفتمون داشتیم از دانشکده میومدیم بیرون موقع خدافظی دستش رو برد بالا گفت:

مصطفی منم این ترم سومین ترم مشروطیمه...داداشی مام رفتنی شدیم...تو دیگه تا تهش برو بالاغیرتن !

نمیدونم شاید حرف استاد کاردانیمون درست بود...شاید بچه های هنرستانی در حقشون تو این سیستم آموزشی خراب مملکت ظلم شد...اما آدم کاری که بخواد رو میتونه انجام بده...اگه میری برای صد در صد...حداقل به 50 درصدش میرسی ، مهم اینه که انگیزه داشته باشی...چیزی که من الآن ندارم  :)

 

واسه تولد جودی بابا پست نوشتم...کار جواتی بود خداوکیلی...اینم میدونم...اما پست جلف ننوشتم پستی نوشتم که با خوندنش نگین اه اه دل و جیگرمون چسبید ته مِریمون...یه ذره خاطره بازی شد برامون...ازین کارای جواد ازت نمیخواستم جودیِ بابا اما حداقل انتظار داشتم معرفت رو نبازی ;) اون شب عیدی هم ما بنا رو میگیریم که پیچوندنی در کار نبود :))