ولي جودي! با سادگي هات داري بابا رو اذيت مي کني. داري بابا رو وارد بازي خطرناکي مي کني. بابا حاضره هر وقت تو بگي شمشير و سپرش رو برداره و بره به جنگ کسي که داره تو رو اذيت مي کنه ولي ترجيح ميده مثل مامان اي کي يو سان کنار بايسته و رد شدن پسرش رو از رودخانه ي خروشان زندگي نگاه کنه. در غير اين صورت بابا حاضره امشب يه نامه ي بلند بالا، مخصوص (نه دخترش جودي) بلکه براي شخصيتي بنويسه که يادش رفته چرا اين وبلاگ افتتاح شده. راستي جودي! چوب خط بابا ديگه داره پر ميشه. پهناي لغاتش تا بينهايته ولي بابايي مي خواد خودشو بازنشسته کنه. بابا اگه اذيت بشه ميشه همون بابايي که فقط سلام و خدافظي مي کرد. بابا داره کم کم آماده ي سفر ميشه.